: منوی اصلی :
: درباره خودم :
: لوگوی وبلاگ :
: لینک دوستان من :
: آرشیو یادداشت ها :
: موسیقی وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
آمد، گفت:«باید برای نیروهایی که رفته اند خط، مهمات بار بزنیم.» نمی شناختیمش اما رفتیم دنبالش. رفت زاغه مهمات. جعبه ها را بار کامیون کردیم. عرق همه در آمده بود، عرق او هم. بچه ها کلافه شده بودند و خسته غرغر می کردند و لجبازی ، اما او فقط بچه ها را آرام می کرد و کار. تمام که شد خسته نباشیدی گفت و تشکر. بعد هم با تریلی های مهمات رفت خط..
مجری گفت:« هم اکنون توجه شما را به فرمایشات معاونت محترم تیپ 27 محمد رسول الله برادر گرامی حاج ابراهیم همت جلب می کنیم.» وقتی آمد پشت تریبون، پیشانی های مان عرق کرد. همان بود که بد و بی راه گفته بودیمش.
نوشته شده توسط : رهروان